مهتاب ابراهیمی- نمایشگاه «مینی مالیسم و کانسپچوال آرت» با نمایش ۳۸ اثر برای اولین بار از گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران به کیوریتوری بهرنگ صمدزادگان سهشنبه ۳۱ خردادماه با حضور معاون امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مدیر کل دفتر هنرهای تجسمی در موزه هنرهای معاصر تهران افتتاح شد. یکی از ویژگیهای خوب این نمایشگاه، پیش آمدن فرصتی برای پژوهشگران است که بار دیگر به حوزه تاریخ هنر رجوع و دیدگاههای تازه را رصد کنند. از بین ۳۸ اثری که برای اولین بار از گنجینه موزه هنرهای معاصر بیرون آمده و به نمایش گذاشته شده است، چند اثر از چیدمان درستی برخوردار نبودند که با تلاش دست اندرکاران این آثار نیز از چیدمان صحیح و مناسبی برخوردار شدند.
نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» شامل بخشی از آثار گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران است که در آن بیش از ۱۲۰ اثر از ۳۴ هنرمند به نمایش درآمده است. سللهویت، جوزف کاسوت، جان بالدساری، اد راشا، یان دیبتس، دنیس اُپنهایم، برنار وُنه، شوساکو آراکاورا، مارسل دوشان، گیلبرت و جرج، دانلد جاد، رابرت اسمیتسون، میکله زازا، برند و هیلا بکر، گرفان الک، ژاکلین وینزور، تری اتکینسون و مایکل بالدوین، بورلی پپر، پیتر استرویکن، من ری، میشل آن جلو پیستولتو، رابرت موریس، مارسل بروتهرس، میشل استوارت، راجر ولش، دن فلاوین، کیت سونیر، اد راینهارد، اگنس مارتین، دیتر روث، کریستو و ژان کلود، فرانک استلا، گوردون ماتاکلارک و دنیل اسپوئری، ازجمله هنرمندانی هستند که آثارشان در این نمایشگاه به نمایش درآمده است.
این نمایشگاه تا ۲۷ شهریور ماه سال جاری، همه روزه از ساعت ۱۰ الی ۱۸ به موزه هنرهای معاصر تهران برقرار است.
در ادامه با گشتی در فضای این نمایشگاه گپ و گفتی نیز با بهرنگ صمدزادگان کیوریتور این نمایشگاه داشتیم که آن را میخوانید.
بهرنگ صمدزادگان گفت: یکی از اصلی ترین ویژگی های «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» این است که در واقع مرزی بین اثر و پیرامون وجود نداشته باشد و ما سعی کردیم که این اتفاق بیفتد که کارها با محیط یکدست بشوند اما متاسفانه در همان روز افتتاحیه به این نتیجه رسیدیم که ریسک زیادی دارد و فرهنگ آن هنوز جا نیفتاده است. چیز مهمی که البته فقط ایده من نبود، این است که ما بر بازخوانی جریان های هنری که بر روی هنرهای معاصر تاکید دارد، اصرار داریم. جریان های اصلی که ما بخصوص چند دوره از ادوار مهم آن را در موزه داریم صرف نظر از تاریخ هنری انتزاعی به تاریخ دوره هنری که به نقد هنر انتزاعی یعنی مینیمالیسم و کانسپچوال آرت می پردازد، میرسیم. برای من خیلی جذاب و مهم بود که یک مطالعه تاریخی هنری جامعی انجام شود. چیزی که برای ما مهم است، این است که خیلی از این آثار را بصورت تصویری، فیلم وحتی سه بعدی میبینیم. ولی نکته مهم این دو جریان که ما تاثیرپذیری زیادی از آن داشتیم،این است که بیننده در تجربه فیزیکی مواجه با اثر قرار میگیرد یعنی این آثار در دهه شصت میلادی به ویژه آثاری که در آمریکا شکل گرفته اند؛ جریاناتی بودند که نسبت به حاکم شدن سرمایه داری در امریکا، واکنش نشان داده اند.
وی توضیح داد: یکی از دلایلی که بیان کردند، مسئله آنها این بود که توجه را از روی اثر و نمایشی گری هنرمند برداریم و توجه را به محیط و حضور مخاطبی معکوس کنیم، این بود که در طول دوره ای از اوج گیری هنر مدرن در امریکا که بخصوص از جنگ جهانی اول شروع شد و در پایان جنگ جهانی دوم به اوج رسید یعنی زمانی که امریکا از شرایط اروپا هم در زمینه اقتصاد و هم هنر استفاده کرد و همه هنرمندان اروپایی به امریکا مهاجرت کردند. از آن زمان به بعد تا دهه شصت و اوایل هفتاد میلادی حاکم بر بازار و جریان اصلی هنر، نهادهای هنری و بازار هنری امریکا بود. در عین حال نوع گرایی هم برای اقشار مختلف مورد توجه بود از جمله قشر طبقه سرمایه داری که روی هنر متجدد سرمایه گزاری کرد و هنر انتزاعی، جدای از همه دستاوردهای فلسفی عمیقی که در تاریخ هنر داشت اما نمایه ای از تجدد طبقه سرمایه داری هم شد که می توان حدس زد که دلایل افسردگی هنرمندان بزرگی مانند گاستون، فولاک و … همین بوده است و همیشه از این شکایت میکردند که آن فلسفه ای که در کارشان وجود دارد، دیده نشد و صرفا به خاطر یک جریان حاکم بر نهادهای هنری با کلماتی مانند آبسترود فقط کارشان توصیف شده است. این دقیقا جمله ای است که رادفو شش سال قبل از مرگش گفته است. به هر حال یک سلیقه حاکم بر جریان انتزاعی که با بازار هم تنیده شده بود و یک اتفاقی می افتاد، اینکه توجه به جای اینکه بر تفکر هنر و هنرمند باشد، توجه به سمت شی هنری جذب میشد. ما این را در تمام دوره های تاریخ هنری و همین ایران خودمان در بازار هنر ببینیم و این ذات بازار است و چیز عجیبی نیست. به هر حال بازار شی گراست و می خواهد که شی برای فروش داشته باشد. در واقع یک عده از هنرمندان جدید آمدند به ویژه آنها که دانشجو بودند گفتند که تفکر چه شد؟ هنر یک ایده است. هنر در یک مسیر انتزاعی که تفکر استعلایی داشت، حرکت کرد و پیش می رفت و به دلیل اینکه در تفکر بیشتر و بیشتر قوس می کرد، از هنر شکل نما به هنر انتزاعی تبدیل شد ولی الان تمام بحثها پیرامون شی هنری یا اثری است که روی دیوار قرار می گیرد نه فکری که در آن وجود دارد و نه اینکه هنر قرار است که در واقع یک تفکر به وجود بیاورد. بنابراین دو گروه آمدند و گفتند که الان اگر ما توجه را از اثر هنری برداریم چه می شود؟
صمدزادگان در کنار آثاری از سللهویت و برنار وُنه حضور داشت و سخن می گفت، درباره عادت ها و تلقی های غلط بیان کرد: ما به یک سری قواعد و کلیشه ها عادت کردیم که مثلا در ضرب قلم هنرمند، هیجانات و حالات احساسی روبرو هستیم ولی باز در نهایت ما داریم به یک امر شیی و مادی توجه می کنیم. حالا اگر ما بیایم هنر را به سمت ماده زدایی ببریم چه اتفاقی می افتد. نخست گروهی بودند که مینی مالیست نام گرفتند و این نام توسط منتقدان و مورخان برای آنها انتخاب شد که در واقع آنها گفتند که خلاف تمام قواعدی که ارزش شیی یا ارزش ماده در طول تاریخ هنر محسوب می شود، حرکت کنیم. در واقع ضرب دست هنرمند را یعنی تاثیرگزاری حسی و عاطفی هنرمند را روی اثر هنری راحذف کردند. دیگر چیزی به نام ضرب قلم یا باختی که به وجود آمده از عوالم و عواطف هنرمند باشد، در آن وجود نداشت که در کار صیقلی دیده میشود.آنها حتی گفتند که ما ماده هنری را حذف می کنیم. هنر مدرنی که خیلی شی گرا شد هنر آوانگاردی است که اصلی ترین اصل هنر آوانگارد که در قرن نوزدهم به سمت مدرنیسم حرکت کرد گفت تنها چیزی که از تاریخ هنر نگه می دارم نه اصول زیبایی شناسی آن است و نه اصول بازنمایی و روایی آن است بلکه همه را کنار می گذارم و فقط میگویم هنر محض. هنر محض تنها میراثی که می تواند ازش به جا بماند؛ ماده هنر است، ماده نقاشی، ماده مجسمه سازی. هنر آوانگارد خیلی وفادار بود به ماده هنری. اینهایی که آمدند در اوج آوانگارد و گفتند که تفکر استعلایی چه شد ؟ایده چه شد؟ همه شد هیجانگری و ضوابطی که ما به مرور زمان به عنوان مبانی نقد هنر مدرن فرا گرفتیم و در آثار هنری دنبال کنیم و امتیاز بدهیم. اکسپرسیونیست های انتزاعی مثل فولاکو و روتکو دنبال این بودند که به آن ایده بپردازند ولی کار آنها باز توسط منتقدین قاعده مند شد. پس آنها گفتند ما ماده هنری را کنار میگزاریم. دخالت دست هنرمند را کنار می گذاریم .عصر ما عصر تکنولوژی و عصر پیشرفت صنعت است و قدم به عصر پسا صنعتی میگذاریم، پس سراغ ماده صنعتی می رویم. در کار مینیمالیست ها شما ماده هنری نمی بینید مگر آنهایی که در واقع جریان گزار از هنر انتزاعی به هنر مینیمالیستی میروند مانند: اگنس مارتین، آدراین کارت که تابلوهایشان بیرون دیده میشود که در امتداد جریان اکسپرسیونیست انتزاعی هستند. ولی آنهایی که ما به نام مینیمالیست، پست مینیمالیست یا کانسپچوال آرتیست هایی که دست اول هستند، می شناسیم از متریال هنری مانند رنگ روغن و اکریلیک در کارشان استفاده نمی کنند ولی به جای آنها آلومینیم، مفرغ، فایبرگلاس و بتون گلاسه در کارهایشان می بینیم که در فرایند صنعتی به وجود می آیند. هنرمند فقط طرح ریزی می کند و جریان تولید به یک جریان صنعتی خارج از کارگاه به دست هنرمند سپرده میشود. بدین ترتیب ادعای مینیمالیستها این بود که من از این که هنر و هنرمند به عنوان یک قاعده شئ ای، یک امر بُت بارگی بخواهد در صحنه قرار بگیرد و مردم آن را بپرستند و تکریم بکنند می خواهم فاصله بگیرم و به جای آن توجه را از اثر و خودم به محیط و مخاطب بر میگردانم. برای مخاطب چه تفکری میتواند ایجاد شود؟ حتی اگر صرفا مخاطب به این موضوع فکر میکند که من چرا الان باید در این موزه در برابر این اثر حاضر باشم؛ در واقع به حضور خود و رابطه خود با این اثر فکر می کند نه به اینکه در واقع اثر چه چیزی را الزاما میخواهد به ما نشان دهد. بنابراین در مینیمالیست چیزی که بسیار مهم است مسئله محیط و کنار رفتن از قاعده های زیبا شناسی مدرن و اهمیت دادن به محیط و فضایی است که اثر هنری منجر به فعال کردن آن فضا میشود. در واقع ما بعد از اینکه خود مینیمالیست تبدیل به یک جریان در بازار هنر بشود گروه دیگری از همین مینیمالیست ها از جمله سولدوید در واقع جریان کانسپچوال آرت را پیش می کشند. به هر حال ایده کانسپچوال آرت را آن طرف در آغاز نمایشگاه میبینیم که سه کار دادایئسم از من ری و مارسل دوشان است.ایده کانسپچوال آرت بسیار زیاد وامدار مارسل دوشان و دادای دهه بیست اروپا است. دادای اروپا از سال۱۹۱۶ اعلام موجودیت کرد؛ دو مانیفست اصلی دادا به ترتیب برای ۱۷ و ۱۶ زوریخ هستند. دادا در برابر جنگ اول اعلام موضع کرد و گفت مدرنیته ای که از بعد روشنگری به وجود آمد و وعده زندگی طلایی و ایده آل و اتوپیایی به بشر میداد نتیجه اش جنگ جهانی اول و یک جهان افسرد بی منطق شد. بنابراین داد گفت چرا من باید از قاعده های هنر پس از روشنگری تبعیت کنم در صورتی که جهان یک جهان بی منطق و پر از جنگ و جدال شده است چرا هنر باید منطقی باشد.پس من هم از منطق های زیبایی شناسی خارج میشوم حتی از ماده هنری هم خارج میشوم و سراغ استفاده از اشیا یافته و حاضر و آماده و چیزی که از الگوی خاصی تبعیت نمی کند، می روم. دادایئستها میگفتند که ما میخواهیم پا را از الگو بیرون بگذاریم و فرآیند را شکل دهیم ولی نمیدانیم که به چه چیزی خواهیم رسید که اگر میدانستیم خودش یک الگو می شد. دادا در واقع در بخشی، فعالیتهای هنری را دنبال میکند و در بخشی مانند دادای برلین بطور کلی تبدیل به کارهای سیاسی و اعتراضات خیابانی میشود. دادا چارچوبها را رعایت نمیکنم و ببینیم که چه پیش می آید.
وی تصریح کرد: کانسپچوال آرت نیز بعد از مینیمال گفت که من چارچوب ها را میشکنم اصلی ترین چارچوب این است که هنرمند باید یک شی را نشان دهد که من نشان نمیدهم. باید یک شی با یک ماده و قاعده استتیکی ساخته شده باشد که من انجام نمیدهم، ببینیم که چه پیش می آید. من سراغ ایده میروم و از هر ابزاری که ممکن است بتوانم ایده را انتقال بدهم ، استفاده می کنم. ما به سول لویت می رسیم که معتقد بود که هنرمند مانند معمار میماند، ایده را میسازد. ایده را میدهد تا برایش بسازند. قرار نیست که من دخالت داشته باشم. در واقع او مهمترین هنرمند مینیمالیستی هست که بانی نظریه کانسپچوال آرت هم هست، یعنی مانیفست کانسپچوال آرت را لویت نوشته است. بنابراین دقیقا نقطه اتصال مینیمال و کانسپچوال آرت سللهویت است. ایشان میگوید که هنرمند مثل معمار طرح یک تفکر را ایجاد میکند و میدهد تا برایش بسازند.کارهای بسیار مهم لویت کارهایی است که در محیطهای بزرگ و دیوار اجرا شده است.در طبقه پایین قبل از گالری نه ویدیویی از نمایشگاه کارهای سللهویت را مشاهده می کنید و اگر دقت کنید امضا شخص لویت هم پای آثار خرده است اما آنها کار اصلی نیستند بلکه نقشه ای است که ارائه میشود و هر کدام از آنها را که میبینید در ابعاد بسیار بزرگ بعدا اجرا شده اند.آنچه که مهم است این است که او در اینجا یک مکانیزم فکری به وجود می آورد چیزی که فکر در گیر آن میشود که مثلا در چند حالت میشود از یک مکعب فاکتور گرفت که تداعی گر خود مکعب باشد. قصد این نیست که شما در چند زاویه مکعب کامل ببینید. در مینیمالیسم قصد این نیست که شما چیز خاصی را ببینید. در مینی مالیسم هیچ عنصر نشانه شناختی، استعاره و ایهامی وجود ندارد. شما دارید یک حجم پایه ای و بیسیک می بینید ولی بعدها کانسپچوال آرت برای شما ایهام ایجاد می کند. پرسش چرا، چگونه و نشانه شناسی ایجاد می کند. ولی مینیمال آرت اینگونه نیست و مشخصا استعاره را حذف می کند. یکی از اشتباهاتی که در ایران در مورد هنر مینیمال میشود این است که هر اثر هنری که خلوت و کمرنگ باشد فکر میکنند که مینیمال است ولی دقت بفرمایید که شما اگر الان یک بوم و تابلوی سفید بسیار بزرگ ببینید که هنرمند از گوشه با ضرب دست و شتاب یک تکه کوچک رنگ را روی تابلو کوبانده است. به صرف اینکه این تابلو خیلی سفید است و بالای آن یک تاچ کوچک سیاه آمده است هیچ وقت مینیمال به حساب نمی آید. این تاچ کوچک سیاه ، استعاره ای از هیجانگری و کنشگری هنرمند است.استعاره ای از حالت هنرمند است، در لحظه ای که این کار را انجام میداده است و همان، این اثر را به اکسپرسیونیسم انتزاعی تبدیل می کند. مینیمالیسم با استعاره و تغزل کاری ندارد به همین دلیل شاید به کسانی که معتقد به رویکردهای میینیمالیستی در هنر ایران هستند باید شک کرد چون خیلی ها معتقدند که کارهای ملکونیان و یا گیریگوریان ممکن است مینی مال باشد.
ولی پشت هر کدام از این آثار یک استعاره نهفته است فرهنگ ایرانی فرهنگ استعاره و تغزل و شعر است مثلا اگر گیریگوریان در بعضی از کارهایش فقط خاک استفاده میکند بی تردید به جغرافیا و کویر اشاره دارد.این خاک فقط یک ماده ارگانیک نیست بلکه پشت آن مفهومی نهفته است و استعاره ای وجود دارد. در مینی مالیست شما استعاره نمی بینید شما فقط آن چیزی را میبینید که ممکن است فکر شما را به بازی بگیرد.شما در محاسبات هندسی کارهای دانان جانت در واقع دو سیستم می بینید.ی ک سیستم در واقع محاسبه هندسی برابر می بینید که از تکثیر تناسبات اندام انسان گرفته شده است و یا یکسری الگوریتم ریاضی می بینید که به شکل تصاعدی طول قطعات را ممکن است که تغبیر بدهند ولی مسئله برای او این بود که اگر اتفاقا من همه آن چیزهایی را که در تاریخ هنر بر فرم های هندسی اضافه شده است، حذف کنم چه می شود. در کار دانان جانت، شما یک ماده خالص میبینید یعنی منظور ماده هایی که ماده های صنعتی هستند؛ ماده خالص کلمه درستی نیست. ماده کاملا صنعتی میبینید یعنی اگر در کار دانان جانت چوب می بینید چوبی نیست که برای مجسمه سازی استفاده بشود حتما چوب صنعتی است و از آن طرف رنگ صنعتی پایه می بینید، شما قرمز زرد و آبی و سیاه و سفید در کار او می بینید که صنعتی هستند. به هر صورت در این آثار روی پایه های مکانیزم ذهنی، فکر می کند. چگونه می شود یک ذهن را درگیر کرد. له ویت، پانصد و سی و خرده ای از مکعب ها را ساخته است تا جایی که می تواند بازی کند و ببیند در چند حالت میشود از یک مکعب فاکتور گرفت. شما در تاریخ هنرها و یا نقدهایی که بر اساس عقاید مختلف نوشته می شود، می بینید که ممکن است له ویت را در مینیمالیست و یا کانسپچوال آرت قرار دهند ولی ما به دلیل متون بسیار مهمی که از لویت به جا مانده است، این نتیجه گرفته می شود که هنر زبان است، یعنی هنر الزاما شکل نیست الزاما شی نیست بلکه زبان است و لذا خود زبان می تواند اثر هنری باشد. خود زبان می تواند به وجود آورنده یک مکانیسم سیال ذهنی باشد و تفکرسازی کند.