علی ظهوری راد- جدیدترین قسمت فیلم «ماتریکس» نشان می دهد عطش پول درآوردن برای هالیوود روز به روز چقدر بیشتر می شود. قربانی کردن جهانی که سالها پیش خلق شدنش موجی آینده نگرانه-فلسفی را در سینما و فرهنگ به راه انداخت و تلاش برای احیا کردن آن با یک داستان عشقی بنجل مثل شکستن بت بزرگ معبد و ساختن مجسمه زشت و خالی از ابهتی با تکه های آن است.
از دیدگاه نگارنده، تغییر جنسیت خالقان «ماتریکس» کلید درک جهان جدیدشان است. اینجا با یک «ماتریکس» تغییر ماهیت یافته مواجهیم که گذشتهاش در قالب یک بازی کامپیوتری که توسط ناجی آن سیستم طراحی شده وجود دارد که البته در واقع کابوسها و توهمات آن ناجی است و او ضمن اینکه تلاش می کند خود را از این رویاها خلاص کند و به آرامش برسد در عین حال سازوکاری در بازی تعبیه میکند که افراد خارج از ماتریکس پیدایش کنند. این داستان پر تناقض درست مثل ذهن خالقانش در کشاکش تصمیم برای تعیین هویت جنسیشان است و متاسفانه اصلا داستان جذابی نشده است.
عشق نئو و ترینیتی که قرار است نقطه اوج و جذابیت داستان باشد، تبدیل به یک ملودرام سطحی در حد ساخته های ایرج ملکی شده است؛ عشقی قوی که قرار است مثل اولین فیلم از سری ماتریکس داستان را به پیش ببرد اما تبدیل به شبحی خنده دار از گذشتهای می شود که فیلم مدام با فلاش بکها سعی دارد به آن آویزان شود تا بفهمیم چرا باید رستاخیز ماتریکس را دوست داشته باشیم اما دیدنشان تنها حسرت بر جا می گذارد.
فیلم به شکلی ساخته شده که بتوان دنبالههایی هم بر آن ساخت اما امیدوارم سازندگانش هرگز این کار را نکنند.